قبل از هر چیز باید بگویم که من نه قصد دارم و نه صلاحیتش را که درباره ارزش ادبی آثار هدایت حرف بزنم... لیکن از آنرو درباره هدایت سخن میگویم که او صرفا یک نویسنده نیست، بلکه بهنحوی سایه سنگین شبح و یا بهتر بگویم اشباحش هنوز بر دوش ما و بر دوش فرهنگ ما است
وقت آن رسیده است که از جدالِ تاریخی دوگانه «ادبیات قصهپرداز» و «ادبیات متعهد یا سیاسی» دست برداریم و از نو بپردازیم به بازخوانی و کشف تاریخ ادبیات معاصرمان، با تکیهبر مفاهیم و نظریات نو. این رویکرد دوگانهساز به ادبیات که با همنوایی اهل ادبیات دستکم از دهه هفتاد نواختن گرفت و رفتهرفته به اکتاو بالاتر و بالاتر رسید،
نقطه عزیمت انتقاد از جلال آلاحمد در سالیان اخیر، جداسازی او از روایت بوده است. اینکه غالب نقدهای تندوتیز به جلال، شخصیتِ متناقض، افکار، کنش سیاسی و در یک کلام، آلاحمد منهای داستانهایش را نشانه رفتهاند شاهدی است بر این مدعا.
«قصهنويسي براي گور پدرتان نگفتن است، براي شناختن و شناساندن است.» ابراهيم گلستان در جايي از کتاب «از روزگار رفته»١، از دوران كودكي و خاطراتش حرف بهميان ميآورد. اينكه چرا در اغلب داستانهايش ميلي به بازگشت به دوران كودكي ديده ميشود. گلستان در مقامِ پاسخ دوگانهاي را پيش ميكشد كه سختْ به كارِ مخمصه ادبيات اخير ما ميآيد
ویلیام فاکنر بانیِ یکی از بزرگترین انقلابها در جهانِ ادبیات است. در فضایی مجرد، فضای ادبی جهانی که مفهومی است فرضی برای ردیابی تاریخ ادبیات دیگری: تاریخ غیرملی رخدادهای ادبی و روایت قیامها و انقلابهایی که در این جهان نامرئی پدید آمدهاند. پاسکال کازانووا این فضا را به «جمهوری جهانی ادبیات» ١ تعبیر میکند، که نه یک وضعیت معاصر ادبی، بلکه یک فرایند تاریخی بلندمدت است که در آن مفاهیم ملی و بینالمللی ادبیات مفهومِ متعارف خود را از دست میدهد و بازتعریف میشوند
«ادبيات چيزي نيست جز بهخاطر سپردن.» اين باورِ كورش اسدي بود. «اين حرف من نيست، ولي در درستي آن سر مويي ترديد ندارم.» او در مقالهاي با عنوان «صخرههاي باستاني» در «كتابتِ روايت» بهقول خودش «شرحي در ستايش داستان قديم» مينويسد و نخست بر سر يكي از قديمترين نثرهاي فارسي درنگ ميكند: «يادگار زريران» و بعد نقلِ شاهنامه فردوسي، و ميرسد به تاريخ بيهقي و ويس و رامين.
جلال آلاحمد چنانکه در «سنگيبرگوري» نوشته است زندگي ميکند تا بنويسد. براي آلاحمد تنها «نوشتن» معتبر است، اين است که در مقدمه «زنزيادي» که يکدهه قبل از «سنگيبرگوري» منتشر شد، از تعهد نويسنده به زبان و کلام مينويسد و با تشبث به رساله پولس تلويحا خودش را با مسيح قياس ميکند
«بي ترسي» محمدرضا کاتب، بعد از «خوف» شيوا ارسطويي، دومين رماني است که با مضمون ترس به انتشار درمي آيد. هر نوع نتيجه گيري کلي بر مبناي صرفا انتشار دو کتاب، علي الاصول کار سنجيده اي نيست. اما دست کم مي توان تحول مضمون شناسي داستان نويسي را بر مبناي مخرج مشترکي به نام «ترس» مدنظر قرار داد