آیا ممکن است که سایهای بتواند تن یابد؟ یعنی آنقدر به دنبال صاحبش از کوچهای به کوچه دیگر کشیده شود، آنقدر تنش بر زمین و دیوار ها ساییده شود و آنقدر حجم و حضورش نادیده انگاشته شود که عاقبت در کالبد صاحب رسوخ کرده و آن تن را در اختیار گیرد؟ ژورنالیسم فرهنگی همین سایه و نقد ادبی نیز همان کالبد مسخ شده است.
پدیده ها دو ساختار کلان و خرد دارند. ساختار خرد زنجیره اجزای اثر را در نظر دارد و ساختار کلان در سطحی بالاتر به پردازش پیرنگ یا مفهوم کلی اثر میپردازد. بر اساس تعامل این دو ساختار، ساختاری دیگر به نام « داستان کلان» شکل میگیرد. این ساختار موجب میشود، داستانهای غیر مرتبط یک مجموعه با یک الگو یا طرح واره تکرار شونده و انتطباق و ادغام آن با فضاهای پیرامتنی دیگر موجود در داستان یک خوانش جدید با دیدگاه انتقادی شکل بگیرد. این امر در دهه 30 یک ژانر جدید در گفتمان ادبی کشور ایجاد کرد
اندوه بغضآلود شعر فروغ، آدمی را به درک ژرفترین دردهای انسانی میرساند. او با حواس آگاه و روح سرشار خود «تولدی دیگر» را سرود که حادثهای تکرارناشدنی در شعر امروز فارسی بود.
«به اعتقاد من فروغ فرخزاد عاقبت به خیر هم شد.» این جمله ای است که رهبر انقلاب در یکی از دیدارهایشان با شاعران در تابستان 89 گفتند. 24 بهمن امسال درست 51 سال از درگذشت فروغ فرخزاد می گذرد و هنوز بحث بر سر شعرهای او داغ است. حتی همین چند وقت پیش در پی ملاقاتی که اهالی فرهنگ و ادب با رهبری داشتند، ایشان گفتند: «راجع به فروغ هم نظر نامناسبی ندارم. به نظرم این اواخر وضعش بد نبوده ان شاءالله.»
آنچه می خوانید بخش هایی از خاطرات مایکل هیلمن از سفر به ایران است، مایکل هیلمن همسری ایرانی دارد و خود نیسز شیفته فرهنگ و هنر ایران است، آثار فراوانی درباره هنر و ادبیات ایران نوشته است که چندی پیش یکی از آنها که به فروغ فرخزاد می پردازد به فارسی ترجمه شد.
جای فرخزاد کجاست؟ کجای مدرنیسمِ شعری فارسی؟ تبعاً این سوال تنها در دامنهی میدانِ نیما پیش کشیده میشود. مسألهی نیما (بهبیانِ مالارمهای) «مسألهی بحرانِ مصرع» است: از بیت به سطر. مسأله تأسیسِ سطر بر ویرانههای بیت است.
گناه ازمعروفترین شعرهای فروغ فرخزاد است، امّا نه از بهترین شعرهای او. یعنی حتی نه از بهترین شعرهای دوران تولد اولش ـ دورۀ تولد دیگرش که جای خود دارد. کمتر کسیست که فرخزاد و شعرش را دوست بدارد، و بند اوّل این شعرـ یا دست کم بیت اوّل آن ـ به یادش نباشد
اول اینکه وقتی ما به انسانِ زیبایی نگاه میکنیم، نه اصل و نَسَب او و نه حال و روز اجتماعیاش، هیچکدام تأثیری در حَظبُردنمان از زیبایی وی ندارد. به همین شکل، اگر شعری را نیز زیبا مییابیم، تنها از طریق صورتِ آن شعر، یعنی ویژگیهای خود متن است که به زیباییاش پی میبریم.
درک گلستان با حافظه فوقالعاده و صراحتِ لهجهي هميشگياش براي من تجربهي متفاوت و ارزندهاي بوده و هست که افقهاي زيادي را پيشِ رويم قرار داده. او در اين گفتوگو هم با نوعي نارضايتي از شکلِ نگاه به مسائل در ايران حرف ميزند و اين چيزيست که در زبانِ گلستان يک مؤلفهي تکرارشونده است. ابراهيمِ گلستان روحيهي خاصي دارد و با آن که اهل نصيحت نيست اما رهنمودهايش براي هر نويسندهي جواني اهميت دارد.
کمبود زندگینامه شخصیتهای ادبی ایران در صحنه ادبیات فارسی حیرت آور است، به خصوص با توجه به وفور چنین زندگینامه ها در ادبیات غرب که نویسنگان ایرانی از آن آثار غربی الهام میگیرند. به عنوان مثال، با توجه به علاقه ایرانیان به دانستن داستان زندگی صادق هدایت که بعد از سعدی بیشترین تأثیر را بر ادبیات فارسی گذاشته است،
در یک جایی دولت آبادی راجعبه چند فیلم حرفهایی زدهاند. که آن فیلم از من سرقت شده یا آن فیلم دیگر. نام «گوزنها» را هم آورده است و گفته است که از من سرقت شده است. این کلمه «سرقت» را ایشان به کار برده بود که به من خیلی برخورد و من ناچار به پاسخگویی شدموقاحت که تحصیلات نمیخواهد. آن نوشتهای که ایشان گفته کتابی به نام «تنگنا»، اصلا بعد از «گوزنها» منتشر شده است.